الهه ناز-جلد1-قسمت9


نگاهي پر از مهر و سپاس به من كرد . لبخند زد. او را بوسيدم .از داخل كمد باراني شيكي برايش آوردم تا بپوشد .پايين آمديم مهندس مشغول نوشيدن چاي بود. به احترام نيم خيز شد.

  • عصرتون بخير!
  • عصر شما هم بخير خانم.مامان! فكر نميكردم قبول كنين كه بيرون برين
  • مادر رو حرف من حرف نمي زنن
  • ما هم كه همين كار رو كرديم خانم
  • از شما هم سپاسگزارم.ولي اي كاش اونطوري برام خط ونشون نمي كشيدين
  • گاهي اوقات لازمه
  • به نازكشي بعدش مي ارزه؟
  • گاهي اوقات بله .عصبانيت دست خود آدم نيست
  • قبول ندارم
  • خب كجا مي رين و كي بر مي گردين؟
  • كجاش رو نمي دونم ولي تا ساعت هشت ونيم برميگرديم
  • كمي دير نيست؟
  • فرصت انتخاب كه به ما مي دين؟
  • من هم باهاتون ميام
  • لازم نيست مهندس، شما به كارتون برسين
  • پس نمي خواين من بيام؟
  • نخير با عرض معذرت.ميخوام مادر كمي احساس استقلال كنه
  • ثريا؟!
  • بله آقا. وبا سيني چاي وارد شد
  • به مرتضي بگو مادرو خانم رادمنش ميخوان برن بيرون خريد. اونها رو برسونه
  • چشم آقا. وبا تعجب به ما چشم دوخت
  • ثريا خانم، شما چيزي نياز ندازين؟
  • نه، ممنون گيتي خانم.
  • واگه مهندس اجازه بدن ما مزاحم آقا مرتضي نمي شيم خودمون مي ريم
  • خانم عزيز، ماشين و راننده جلو خونه‌س اونوقت ميخواين با تاكسي برين؟
  • نخير با ماشين شما مي ريم
  • شما كه گفتين نمي خواين همراهتون بيام
  • منظورم اينه كه خودم مادر رو ميبرم
  • مگه رانندگي بلدين؟
  • با اجازه شما!

سر بيني اش را خاراند.جا خورده بود ولي به رو نياورد .گفت: چه تضميني مي دين؟

  • من كه دزد نيستم آقاي محترم
  • سوء تفاهم نشه ، منظورم اينه كه چه تضميني مي دين كه گواهينامه دارين؟
  • من حرفم تضمينه
  • ولي مرتضي باشه خيالم راحت تره
  • باشه ، اگه اطمينان ندارين اصرار نمي كنم .عقده رانندگي كه ندارم

بلند شدم.باراني وشالم را پوشيدم .مادر هم بلند شد و بطرف در آمد . مهندس آمد و گفت: اين كارت پرده فروشي آشناييه كه ما هميشه كارهامون رو بهش سفارش مي ديم. اگه دوست دارين برين اينجا .من بعد باهاشون حساب مي كنم .اگر هم ميخواين جاي ديگه برين.صبر كنين براتون پول بيارم

  • گمان نمي كنم اطمينان كنين .مي ريم همون پرده فروشي خوتون. و كارت را از او گرفتم .

نگاه گله مندي به من كرد وگفت: چند لحظه صبر كنين الان برميگردم . و از پله ها بالا رفت و با دو دسته اسكناس برگشت . اين پول پيشتون باشه. شايد از پرده فروشي مورد نظر چيزي باب ميلتون نبود وخواستين جاي ديگه خريد كنين.

پول را گرفتم و در كيفم گذاشتم .آقا مرتضي ماشين سفيد را آماده كرده بود ومنتظر ما بود

  • خدانگهدار مهندس
  • بسلامت .مواظب باشين . بعد لبخند ظريفي تحويلم داد وگفت: آقا مرتضي سوييچ رو بدين خانم.خودشون رانندگي مي كنن

مرتضي سوييچ را به من داد .تشكر كردم .وقتي سوار شديم گفتم: از اينكه بهم اطمينان كردين ممنونم . وبراي اينكه كاملا مطمئن بشيد ، بفرمايين اين گواهينامه منه .چهار سال پيش گرفتم و دو سال هم پشت ماشين پدرم نشستم .خيالتون راحت باشه

لبخند زد وگفت: بريد گيتي خانم، ديرتون نشه.من هشت ونيم منتظرتونم .

از اينكه براي اولين بار اسم كوچكم را صدا كرد تعجب كردم وتا آمدم دنده را جابه‌جا كنم پرسيد: ماشين پدرتون چي بود؟

  • بي ام و.
  • بله ديگه. عتيقه فروشي و بي ام و سواري
  • اي بابا مهندس، خدا عاقبت آدم رو به خير كنه
  • انشاءا.... كنه .براي اين پرسيدم كه اگه به دنده اتوماتيك عادت دارين قرمزه رو سوار شين
  • نه ممنون، با همين راحتترم .رنگ سفيد نشانه صلح و دوستيه . رنگ قرمز هم آدم رو آتشي ميكنه و هم رنگ عاشقاست
  • مگه شما عاشق نيستين؟
  • وقتش رو ندارم.خدانگهدار.
  • بسلامت خانم روانشناس .مادر مواظب خودتون باشين ، از گيتي خانم جدا نشين

دنده عقب گرفتم و از آقا نبي كه در را باز ميكرد خداحافظي كردم و راه افتاديم

  • مادر جون تند كه نمي رم؟ سر تكان داد. محو خيابانها شده بود. چطور پسري هستي كه مادرت رو دو ساله بيرون نبردي؟ باريكلا به غيرتت!

به كارت پرده فروشي نظري انداختم و گفتم: مادر خودمونيم من خيابونها رو بلد نيستم . ولي دل و جراتم زياده و پرسون پرسون مي ريم . و جالب اينجا بود كه مادر با اشاره دست مرا راهنمايي ميكرد . به مغازه رسيديم . صاحب مغازه خانم متين را شناخت و چاق سلامتي جانانه اي كرد و گفت: خب امرتون

  • پرده سبز رنگ مي خوايم كه مناسب اتاق خواب ايشون باشه

كاتالوگ پرده را روي ميز گذاشت و گفت: انتخاب بفرمايين . ببخشيد شما عروس خانم متين هستين ؟

  • نخير ، خيلي بهشون علاقه مندم .

مادر لبخند زد .

  • مثل اينكه الحمدالـله حالتون بهتر شده خانم متين ، مهندس چطورن؟

گفتم : الحمدالـله خوبن ، سلام رسوندن

مادر كاتالوگ را بطرف من چرخاند تا من انتخاب كنم . من هم دوباره آن را بطرف خودش چرخاندم و گفتم: اتاق شماست . خودتون هم بايد انتخاب كنين . اگر هم رنگ ديگه اي دوست دارين ، رنگ ديگه اي انتخاب كنين

مادر يكي از نمونه را نشان داد.

  • خيلي قشنگه اتفاقا نظر منم همين بود. خب، حالا مدل رو هم انتخاب كنين .

صاحب مغازه كاتالوگ مدلها را جلوي ما گذاشت و بالاخره يك مدل را انتخاب كرديم . اندازه در و پنجره ها را دادم و قرار شد تا آخر هفته براي نصب پرده بيايند . از صاحب مغازه خداحافظي كرديم و چون يكساعت وقت داشتيم به مادر پيشنهاد كردم به پارك نياوران برويم و كمي قدم بزنيم . آب ميوه اي گرفتم و روي نيمكت نشستيم

  • مي دونين مادر، وقتي سيزده چهارده ساله بودم تا حوصله ام سر مي رفت ، با مامانم و گيسو پارك مي رفتيم . مدام در حال گردش بوديم . جمعه ها هم گاهي بند و بساطمون رو جمع مي كرديم و مي رفتيم پيك نيك . يادش بخير ! چه روزهايي بود ! هنوز باورم نميشه كه به اين زودي خونواده ام رو از دست دادم . تو اين دنياي به اين بزرگي يه خواهر برام مونده و يه دل پر از ياد و خاطره ، يه دل پر از غصه . ولي روحيه ام رو شاد نگه مي دارم . دنيا همينه ديگه ، ارزش غصه خوردن نداره . بعد دستش را گرفتم و ادامه دادم : من مي دونم شما خوب مي شين ولي دلم ميخواد اگه من از پيشتون رفتم با ديگران حرف بزنين ، باهاشون ارتباط برقرار كنين . اونها نتونستن با شما ارتباط برقرار كنن . نه اينكه نخواستن ، فكر مي كنن شما اينطوري راحت ترين. شما بايد بهشون بفهمونين كه ارتباط رو دوست دارين . شما هنوز سني ندارين ، پنجاه وپنج يا شش درسته ؟ سرش را بعلامت مثبت تكان داد .
  • ماشاءا.... هنوز زيباييد، خوش انداميد ، كمي به خودتون برسين معركه مي شين مادرجون . فقط بايد بخواين و اين سكوت رو بشكنين . اگر هم فعلا دوست ندارين با كسي حرف بزنين ، پنهاني با من حرف بزنين ، من به كسي نمي گم . ولي شما حرفهاي دلتون رو بيرون بريزين تا سبك شين

نگاهي پر از رضايت به من كرد و چشمهايش پر از اشك شد . چند روز پيش داخل كاستها به كاستي برخوردم كه روش نوشته شده بود صداي همسر عزيزم مرجان . مرجان شما هستين؟

چشمانش را بست ، در حاليكه قطرات اشك روي صورتش مي غلطيدند .

  • چه اسم قشنگي دارين مادر و چه صداي قشنگي . با ويولن مي خوندين . من به اون نوار گوش كردم . محشر بود . شما يه هنرمندين . معلومه همسرتون خيلي به شما علاقه داشتن و عاشق صداتون بودن . دلم ميخواد ببينم كه شما باز هم مي خونين . شوهرتون مي نواختند؟

سرش را بعلامت منفي تكان داد . بغضش شكست . دستش را روي چشمانش گذاشت و گريست . دستمالي از كيفم بيرون آوردم و به او دادم كه اشكهايش را پاك كند . او را بوسيدم و گفتم: گريه نكنيد مادر، ساعت هشت و ده دقيقه‌س. بريم كه مهندس دفعه ديگه هم به ما اجازه بيرون اومدن بده

بخانه برگشتيم . فكر ميكنم مهندس بدجوري انتظار مي كشيد كه تا صداي تك گاز ما را شنيد از ساختمان بيرون آمد . پيراهن ليمويي،ژاكت مشكي اسپرت و شلوار سفيدش را قلبم لرزاند . چقدر خوشگل شده بود. سيگارش را در باغچه انداخت .

  • سلام مهندس، سر وقت رسيديم؟
  • سلام ، خوش گذشت؟
  • جاي شما خالي.
  • مارو كه نبردين ! هرچي التماس كرديم، دلتون نسوخت . و بطرف مادرش رفت تا كمكش كند .
  • مادر وماشين سالم تحويل شما
  • ما نگران شما هم بوديم
  • شما لطف دارين

مادر خودش بطرف ساختمان رفت . متين ايستاد تا پياده شوم . شيشه ها را بالا كشيدم و پياده شدم . در را قفل كردم .سوييچ را بطرف مهندس گرفتم وگفتم: بفرمايين از لطفتون ممنون . ببخشيد جسارت كردم

  • افتخاري بود كه نصيب ماشين ما شد
  • خواهش ميكنم
  • ببخشيد بعد از ظهر عصباني شدم
  • مهم نيست ، مهندس . من براي سلامتي مادر همه چيز تحمل ميكنم، براي بدست آوردن هر چيز بايد بهايي پرداخت

وارد ساختمان شديم

  • پرده خريدين؟
  • بله سفارش داديم. تا آخر هفته حاضره
  • مبارك باشه .مبلمان وموكت رو هم لازمه مادر انتخاب كنه؟
  • لازم هست ولي كافي نيست . شما هم بايد برين

زديم زير خنده و روي مبل نشستيم

  • شما رو كه داريم غم نداريم گيتي خانم
  • لطف دارين ولي جدا اينبار بايد خودتون برين
  • سه نفري مي ريم اينطوري بهتره

لبخند زدم و پول را از كيفم در آوردم و مقابلش گذاشتم

  • ناقابله
  • اختيار دارين.
  • بعد از مدتها اولين بار بود كه احساس كردم خونه خيلي سوت و كوره . احساس تنهايي ميكردم همين كه مادر تو اتاقش هم باشه من راضي ام وجودش برام دلگرميه . به شما هم عادت كرديم
  • ممنونم

دوست داشتم فقط نگاهش كنم .خدا چرا يكباره مهر اين مرد به دلم نشسته؟ من چه ام شده؟

ثريا آمد و گفت: سلام گيتي خانم خسته نباشين . خوش گذشت ؟

  • سلام ، جاتون خالي بود
  • ممنون، شام حاضره
  • بله الان مياييم ثريا .خانم بفرمايين باروني تون رو در بيارين. من مي رم مادر رو ميارم
  • ممنونم

در حين صرف شام مهندس گفت:خانم تصميم ندارين كارتون رو شبانه روزي كنين؟

  • شما كه بعدازظهر تهديدم كردين
  • خب هنوز سرحرفم هستم .براي تستهاي روانشناسي شما يكماه فرصت خوبيه كه فقط سه هفته باقي مونده .اما ميخواستم به اين وسيله وقت بيشتري بهتون بدم . اينطور شبها هم وقت دارين .
  • تو خواب چكاري از دست من برمياد مهندس متين؟
  • ماشاءا..... استادين. فكر ميكنم توخواب هم كارهايي ازتون بربياد
  • مسخره مي كنين ؟
  • بنظر شما داشتن تحصيلات و فن سخنوري وشيرين زبوني ورانندگي ومحبت چيز مسخره ايه؟
  • شما لطف دارين ، ولي من خوابم سنگينه
  • من فكر كردم الان قهر مي كنين، ترسيدم
  • خب بهتره قبل از اينكه صحبت كنين كمي به عاقبتش فكر كنين، مهندس
  • از اون روزي كه شما اومدين سعي كردم اينطور باشم
  • اين هم از خوش شانسي منه
  • شايد بخاطر نيت پاك و دل مهربونتونه
  • من فقط وظيفه ام رو انجام مي دم
  • چيزي فراتر از وظيفه .ازتون ممنونيم

بمادر نگاه كردم وگفتم: من مادر رو دوست دارم و هر كاري ميكنم بخاطر دل خودمه

  • خوش بحال مادر. ونگاهي عجيب به من كرد .كمي قاشق را جلوي دهانم گرفتم .يعني دلش ميخواست او را هم دوست داشته باشم؟ خودش هم نمي دانست چه آتشي به قلبم زده ، گل پسر ، ولي حيف كه راهمان از هم جداست

با دستمال دور لبش را پاك كرد و بلند شد .با اجازه اي گفت و رفت . در دلم گفتم اگه منو دوشت داشت بيشتر مي نشست .مثل من كه دوست ندارم لحظه اي از اون دور باشم .ما هم بلند شديم .مادرجون خسته بود و ميخواست استراحت كند .لباس خوابش را پوشيد و داروهايش را خورد و براي خواب آماده شد . از او خداحافظي كردم و پايين آمدم .مهندس مشغول تماشاي تلويزيون بود. با ديدن من نيم خيز شد و اداي احترام كرد .

  • مادر خوابيده؟
  • بله
  • بفرمايين بشينين
  • مزاحم نمي شم
  • نه خانم بفرمايين

نشستم .

  • چيزي كم وكسر ندارين؟
  • نه همه چيز هست ، ممنون
  • نمي خواين رنگ و وسايل اتاق شما رو هم عوض كنيم ؟ بي تعارف!
  • نه من حالم خوبه، ممنونم

با لبخند سينه اي صاف كرد وگفت: منظورم اين نبود

  • مي دونم شوخي كردم
  • رنگ اتاق من چي؟
  • عاليه، مثل خودتون
  • شما كه مي گفتين من بيمارتر از مادرم ؟
  • اون قضيه مال چند روز يش بود .حالا نظرم عوض شده

نگاه عميقي به من كرد وگفت: چرا؟

  • خب با محبت شدين، به مادرتون مي رسين ، توجه مي كنين
  • پس فقط پسر خوبي براي مادرم شدم
  • شما مرد محترم و باشخصيتي هستين .تو اين خونه همه دوستتون دارن
  • متشكرم روز جمعه مهمون داريم .خواستم خواهش كنم شما هم تشريف داشته باشين
  • ولي مهندس ، جمعه روزي مرخصي منه .بخدا دلم واسه خواهرم يه ذره شده .شبها كه ميرم انقدر خسته‌م كه خوب نمي بينمش . من هم كارهايي دارم كه بايد انجام بدم
  • مي دونم، براي همين خواهش كردم .مي تونين خواهرتون رو هم بيارين
  • نه ممنون.ميتونم بپرسم حضور من چه ضرورتي داره؟
  • خب شما بايد هواي مادر رو داشته باشين .براي اولين باره كه مادر در جمع حضور پيدا ميكنه و من نگرانم
  • مادر كاملا حالشون خوبه .همه رفتارهاشون طبيعيه . فقط صحبت نمي كنن . نگراني نداره . بنظر من اين زبون آدمها‌س كه نگران كننده‌س

خنديد وگفت:آدم براي جملات شما پاسخي نداره

  • خب چون حرف منظقي مي زنم .
  • بله، منم منظورم همين بود براي همين دوست دارم شما هم باشين
  • چشم ، امر شما مثل خودتون متين
  • ممنونم خوشحالم كردين .مهمونها اقوام دور ما هستن كمي باهاشون رودربايستي دارم .بدونين بهتره
  • من بايد چطور بيام؟
  • منظورتون چيه؟
  • چطور لباسي بايد بپوشم؟
  • شما هميشه شيك و متين لباس مي پوشين .لزومي نمي بينم نظر بدم
  • ممنون
  • فكر كردين گفتم باهاشون رودربايستي دارم يعني لباس خوب بپوشين؟

سكوت كردم

  • شما خيلي حساس و نكته بين هستين و مدام از جملات من يرداشتهاي منفي مي كنين
  • معذرت ميخوام ، خب اجازه مرخصي مي فرمايين
  • چشمهاتون خسته‌س ، اينه كه برخلاف خواسته قلبي ام اصرار نميكنم
  • ممنون .خدانگهدار.
  • خدانگهدار. وباز با مرتضي بخانه برگشتم

****************************

امشب خواب ازچشمانم فرار كرده، انگار تحولي در درونم بوجود آمده .انگار عاشق شده ام و دوستش دارم .نمي دانم چرا از اعتراف به اين مطلب وحشت دارم .خدايا مهر منصور رو به دلم ننداز. چون مي دونم عاقبت نداره .من تا حالا عاشق نشدم .مي دونم اگه بشم نمي تونم دل بكنم .پس كمكم كن

******************************

روز جمعه يك پيراهن آبي زنگاري وكفش سقيدي پوشيدم ، پيراهني با آستين هاي بلند شمشيري و دامن كلوش .يك كمربند ورني مشكي هم به كمرم بستم .جلوي آينه خودم را برانداز كردم .ايرادي نداشتم كمي عطر زدم، كمي رژ ماليدم ، يك خط كمرنگ آبي هم پشت چشمم كشيدم .الحمدالـله به ريمل هم كه نياز نداشتم مژه هايم بلند و برگشته بودند .موهايم را با سشوار صاف كردم و روي شانه هايم ريختم و بالاخره از جلوي آينه دل كندم و به اتاق مادر رفتم .مادر هم آماده بود. با تحسين لبخندي زد. تا آن موقع ، هميشه بلوز وشلوار تنم بود . ثريا وارد اتاق شد و گفت : آقا گفتن تشريف بيارين . مهمونها اومدن .

از پله ها پايين رفتيم ووارد سالن پذيرايي شديم . با سلام من همه بلند شدند . متين چنان قد وبالاي مرا برانداز ميكرد كه اگر كسي نمي دانست فكر ميكرد تا حالا مرا نديده .رضايت از نگاهش مي باريد . جلو رفتيم و با ميهمانها دست داديم .متين گفت: ايشون خانم گيتي رادمنش يكي از دوستان جديد ما هستن . در رشته روانشناسي تحصيل كردن و به خواهش ما براي همراهي مادر اومدن و ادامه داد: ايشون آقاي مهندس فرزاد هستن . ايشون همسرشون مينا خانم . الناز خانم و الميرا خانم هم دخترشون .

خدايا، پس الناز اين دختر خوشگل است؟ بعد از اينكه معرفي تمام شد، نشستيم .اصلا احساس خوبي نداشتم و شكست را پذيرفته بودم .شايد بخاطر زيبايي فوق العاده الناز بود. الميرا هم دختر قشنگي بود ، ولي الناز چيز ديگري بود .موهاي بلند خرمايي، چشمان خمار ناز، ابروهايي كه بطرف بالا كشيده شده بود و لبان كوچك قلوه اي با بيني كوچك كه حالت عمل شده داشت ولي خدادادي بود.

آقاي فرزاد گفت: خانم متين مدتهاست شما رو نديديم . دلمون تنگ شده بود. مهندس مي گفتن كسالت دارين . انشاءا... كه رفع شده

با سكوت سرش را پايين آورد . از عكس العملش خوشحال شدم .

خانم فرزاد گفت: مرجان خانم باور كنين اين خونه بدون حضور شما سوت وكوره ، چندباري كه اومديم جاتون خالي بود .

متين گفت: گيتي خانم، لطفا نگاه مادر رو معني كنين

  • ايشون مي گن پس چرا نيومدين بالا حالي ازم بپرسين .من توي اين خونه بودم .جاي دوري نبودم مي تونستين افتخار بدين بيايين اتاقم .خوشحال ميشدم .

نگاه پر از رضايت و تحسين خانم متين و مهندس صحت كلامم را تاييد كرد

  • حق با شماست خانم متين. كوتاهي از ما بوده . به بزرگي خودتون ببخشين .ولي منصورخان مي گفتن شما به سكوت نياز دارين
  • خانم مي فرماين توقعي ندارن خانم فرزاد

الميرا گفت: چه جالب پس شما مترجم استخدام كردين مهندس، خيلي هم واردن ماشاءا...

  • نخير ايشون به افتخار دادن كه مدتي در خدمتشون باشيم . گيتي خانم با احساس لطيفشون نگاههاي مادر رو درك مي كنن و خيلي خوب تونستن با مادر رابطه برقرار كنن .همون كاري كه من نتونستم بكنم

چرا مهندس متين يك كلمه نمي گفت او پرستار است ، استخدامش كرده ايم؟ اين همه احترام براي چه بود؟

  • اي كاش به من مي گفتين مهندس. حتما يادتون رفته بود كه منم روانشناسي خوندم
  • حواسم بود، ولي نخواستم گرفتاري تون رو بيشتر كنم
  • حتما خانم رادمنش مشغله كاريشون كمه و بيكارن

دلم ميخواست بلند شوم و خفه اش كنم .ادامه داد: فارغالتحصيل چه سالي هستيد گيتي خانم؟

  • سال 53
  • پس يه سال از من زودتر فارغ التحصيل شدين .كدوم دانشگاه تحصيل كردين؟
  • شيراز
  • آه پس تهروني نيستين

لجم گرفت . دختره پر روي بي ترتبيت!

  • نخير، خوشبختانه
  • چرا خوشبختانه ؟ همه آرزو دارن تهروني باشن.

دلم ميخواست بگويم تهراني هايي كه به تو رفته باشند به درد سطل آشغال مي خورند ، ولي پاسخ داد: خب شما تهرانيها رو دوست دارين چون تهراني هستين .منم شيرازيها رو دوست دارم چون شيرازي‌ام

الميرا و الناز نگاهي به هم كردند ، يعني كه چه حاضر جواب!

مهندس صحبت را عوض كرد تا مرا از فشار بار سوالات الميرا نجات بدهد و موفق هم شد . هنگام صرف ناهار متين و الناز رو به روي هم نشستند .مشخص بود بود كه الناز خيلي تلاش مي كند توجه او را بخودش جلب كند .اشتهايم كور شده بود. اگر بي ادبي نبود از سر ميز بلند مي شدم .انگار خدا هم برايم خواست كه ثريا آمد وگفت: مي بخشيد گيتي خانم، خواهرتون تماس گرفتن.گويا حالشون خوب نبود .نمي تونستن خوب صحبت كنن .خواستن خودتون رو برسونين منزل

از جا پريدم. نگفت مشكلش چيه؟

  • نخير

مهندس گفت: نگران نباشين ، فقط سريعتر برين ببينين چه خبره.كمكمي از دست من برمياد بگين

  • ممنون، ببخشيد از همگي معذرت ميخوام. با اجازه

سريع به اتاقم رفتم .كيفم را برداشتم و از پله ها پايين آمدم و خداحافظي كردم.مهندس بلند شد و سوييچ را از داخل جيبش در آورد وگفت: بفرماييد گيتي خانم با ماشين برين. سوييچ بنز سفيده. ما رو بي خبر نذارين

  • خيلي ممنون .خودم مي رم
  • اين چه فرمايشيه؟ متعلق به خودتونه
  • متشكرم مهندس.خدانگهدار

مهندس تا كنار ماشين مرا همراهي كرد وگفت: من مواظب مادر هستم .خيالتون راحت

  • ممنون
  • احتياط كنين و ما رو بي خبر نذارين
  • بله چشم. خداحافظ . باز هم معذرت ميخوام

***********************

·       چي شده گيسو؟ اين چه رنگ و روييه؟

·       دارم مي ميرم. و بطرف دستشويي دويد و بالا آورد

·       بلند شو بريم بيمارستان .حتما مسموم شدي. چي خوردي؟

·       رفتم بيرون خريد .يه ساندويج خوردم .همين .واي دلم چقدر درد ميكنه!

به نزديكترين مركز درماني رفتيم. به گيسو سرم تزريق كردند، كمي بهتر شد .حالش كه خوب شد پرسيد: يك هفته اي ماشين خريدي يا آقاي عمارت به نامت كرده؟

  • باز حالت خوب شد؟ يه ساندويچ ديگه بهت مي خورونم ها
  • نه جان من، آخه اين بنز كوپه به كجاي من و تو مياد؟
  • مهندس داد كه سريعتر برسم .نگران تو بود
  • نگران من؟
  • آره
  • مثل اينكه خوشبختي دوباره داره مياد سراغمون ، ولي اون كه هنوز منو نديده
  • خب منو كه ديده . بهش گفتم گيسو مثل منه .اما خالدارش

انگار او را آتش زده باشند ، گفت: تو غلط كردي، تو بيجا كردي،گيتي!خالدار خودتي! ببين چه آبرو و حيثيت ما رو برده .الان فكر ميكنه پر خالم

  • نه بابا، گفتم يه خال روي بازوت داري .گفت جاش خوب نيست
  • او هم مثل تو غلط كرد .بخند،بخند كه يه روزم من بتو مي خندم .حالا ببينم . خيلي دوستت داره؟
  • نه بابا ديروز خودم به اصرار ماشين رو ازش گرفتم تا مادرو بيرن ببرم
  • چقدر وقيح!خجالت نكشيدي؟
  • من براي سلامتي خانم متين هركاري ميكنم. دلم ميخواد به اجتماع برگرده.احساس استقلال كنه .كم كم كاري ميكنم كه خودش بشينه پشت فرمون.خيلي حالش بهتره
  • توروخدا زودتر كه ماهم بريم سركار،گيتي

بمنزل رسيديم .

  • مهندس گفته اگه تا سرماه مادرش حرف نزنه اخراجم ميكنه
  • چه توقعاتي!بگو مگه من متخصص گفتاردرماني ام .حالا بايد برگردي؟
  • آره .بايد ماشينش رو ببرم
  • پس ديگه شب نيا.نمي ترسم
  • با اين حال و روزت تنهات بذارم؟
  • من ديگه حالم خوبه .خيالت راحت باشه .اصلا يه شب بمون ببين اونجا چه خبره ،مطمئنه يا نه
  • آره گيسو.بي بخار بي بخاره، به فريزر گفته زكي
  • از آن بترس كه سر به تو دارد گيتي خانم ، به كي تلفن مي زني؟
  • همون كه سر به تو دارد گيسو خانم، كه الهي قربون او سرش برم
  • واي ،دوباره يكي از افراد خونواده ما عاشق شد !خدا به دادمون برسه!الحمدالـله اينجا از بارفيكس خبري نيست
  • حرف مفت نزن...........الو، سلام ثريا خانم.
  • سلام گيتي خانم.گيسو خانم چطوره؟
  • الحمدالـله بهتره. مسموم شده بود. بردمش درمانگاه حالا خوبه
  • خب الهي شكر.آقا مرتب مي گفتن چرا تماس نگرفتين. نگران بودن
  • گرفتار بودم ببخشيد .بگيد تا يه ساعت ديگه ماشين رو ميارم
  • فكر كردين نگران ماشينم خانم؟
  • سلام آقاي مهندس
  • سلام، حالتون چطوره؟
  • ممنونم
  • چه مشكلي براي گيسو خانم پيش اومده بود؟
  • مسموم شده بود. بردمش بيمارستان بهتر شد .تشكر مي كنن
  • سلام برسونين ، من كه كاري نكردم
  • اختيار دارين .ببخشيد امروز نتونستم وظيفه‌مو انجام بدم
  • خواهش ميكنم، جاتون خاليه

آه ، پس هنوز اين الناز و الميرا اونجا هستن .دوستان بجاي ما

  • برنامه تون چيه؟
  • من تا يه ساعت ديگه ميام
  • اگه براي آوردن ماشينه كه خودتون رو ناراحت نكنين .صبح بيايين
  • دلم شور ميزنه مي دونم تا صبح خوابم نمي بره
  • پس اگه مياين بايد شب بمونين
  • نه متشكرم، برميگردم
  • پس نياين خانم
  • حالا ميام بعد تصميم ميگيرم
  • پس منتظريم .

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: رمان ایرانی ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 12 شهريور 1395برچسب:, | 7:57 | نویسنده : محمد |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • سحر دانلود